دلنوشته های یک مرد تنها

ساخت وبلاگ
با سلام

این وبلاگ برای درد و دل تنهایی منه. اول بگم که یک انسان خاصم. یک مهندس کامپیوتر اما قبل از اون علاقم به نوشتن و نوشتن هستش. خیلی از متونی که همیشه نوشتم و نوشتم رو دارم اما چاپ نکردم چون تنهایی مرد در گمنامیشه. این گمنامی به معنای ندیدن نیست فقط شکل دیدن عوض شده. کاش کسی بود درکش می کرد.

دلنوشته های یک مرد تنها...
ما را در سایت دلنوشته های یک مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1blackalborz5 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 19:33

نمی دونم چقد باهاش اشنایید. از بچگی یاد گرفتمش. کم کم معتادش شدم اما هروقت که داشت جدی می شد میذاشتمش کنار.  یکم سختی داشت اما می شد کنار اومد. بعد از مدتی شد یک عشق. فاصله هام داشت از بین می رفت. دیگه نه درس برام مهم بود و نه خانواده. حتی خودم. خونه پر شده بود از کتابای شطرنج. پدر و مادر مثل همیشه نگران بودن و شاکی اما مگه می شد یکی رو از عشقش جدا کرد. نسبت به سنم بازیم بد نبود اما تشنه بودم که یاد بگیرمش. مدرسمو قط میرفتم که بتونم باقی روزو در کنارش لذت ببرم. یکم که گذشت خوابهامم رنگ شطرنج گرفت. از دیدن اینکه جای مهره هام هستن و یا دارم توسطشون سرزنش میشم و... ی دلنوشته های یک مرد تنها...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته های یک مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1blackalborz5 بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 19:33

کم کم یه دختری اومده بود تو زندگیم. یکم داشت جدی می شد. ازم می خواست ازدواج کنیم. نمی دونم چرا بهش داشتم وابسته می شدم. گفتم فعلا باشه تا ببینم چی میشه. کسی تکلیف عشقمو نمیدونست. در پنهان و آشکار ادامش می دادم اما اذیتا هم داشت بیشتر می شد. بالاخص وقتی درسام کم کم ضعیف شد. پدرم می گفت دوستای ناباب اینجوریش کرده مامانم می گفت نه پسرم زن می خواد. ولی نمی دونستن که من حواسم جای دیگست. این بود که گیرها زیاد شدن. سخت گیریا شروع شد. دیگه نمی شد پنهونش کرد. یا همه می فهمیدن یا باید میذاشتمش کنار.  رفتم کنار جوب آب. دیوونه کننده بود ولی مجبور بودم. نمی خواستم که طوری ب دلنوشته های یک مرد تنها...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته های یک مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1blackalborz5 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 19:33